دست و پایم را جمع می‌کنم و به خودم قوت قلب می‌دهم، گرچه بارها در این راه شکست خورده‌ام. اگر بتوانم امسال را به خوبی پشت سر بگذارم، مهم نیست که چقدر بد باشد، بزرگترین موفقیتی است که تا کنون به دست آورده‌ام.

سیلویا پلات؛یادداشت‌های روزانه  

هرگز خیال نمی‌کردم ۱۴۰۱ تا این حد عجیب باشه. بارها شکستم و از درد فریاد کشیدم، بارها فرار کردم و دردم رو انکار کردم،و تمام این مدت استیصال و سوال معروف و کلیشه‌ای why me? پس زمینه تمام این‌ها بود. امسال رو با درمان تموم نکردم، این زائده‌ی غده مانند رنج هنوز روی شونه‌هام سنگینی می‌کنه، اما همه میگن شناخت و پذیرش ابتدایی‌ترین قدم برای درمانه. گمون می‌کنم قدم اول رو برداشتم. گمون می‌کنم تا قعر انکار و فرار پیش رفتم، با جنون و در یک آن بیش از چیزی که باید، بسیار بیش از چیزی که باید قرص خوردم و روی تخت بیمارستان دردش رو کشیدم، اون آدم‌ها رو که دیدم اطمینان پیدا کردم این قرار نیست رهایی بخش باشه، فقط هی بیشتر و بیشتر با پس زمینه یکی می‌شم، بیشتر و بیشتر محو میشم و گم میشم، پس اینه که هنوزم علی رغم میل شدید درونیم به زیستن ادامه می‌دم « با تنم که مثل ساقه‌ی گیاه،باد و آفتاب و آب را، می‌مکد که زندگی کند»، دنبال رهایی می‌گردم و با خودم بیشتر آشنا می‌شم. حالا که انکار و فرار آخرین گزینه پیش روم شده، حالا کورسوی امیدی پیدا کردم و امیدوارم پیش ازچرک آلود شدن این آخرین کورسو، پیش از پایان همه چیز، نور به این پستو سری بزنه. یا که چشم‌های من برای دیدن نور بینا بشه.

پ.ن: نظرات همه رو می‌خونم، اغلب پاسخی ندارم اما بسیار برام مهم و ارزشمندن. قلب.

پ.ن۲: آنورکسیا. دوست جدید این روزهام. من آنورکسیا افسردگی و اضطراب یه تیم قوی رو تشکیل می‌دیم.*خنده