گاهی اوقات دلم میخواهد در تاریکی گم بشوم. از خودم میگریزم. از خودم که همیشه مایهی آزار خودم بودهام. از خودم که نمیدانم چه میکنم و چه میخواهم...
فروغ فرخزاد ؛ در نامه به پرویز شاپور.
فقط گاهی دلم میخواد تمام بشریت رو نابود کنم. دلم میخواد آخرین و تنها حیاتی باشم که روی زمین در جریانه . اینجوری احساس درونیم رو به تصویر کشیدم. اگه هر لحظه احساس میکنم تنها حیات کره زمینم و توی کل این سیاره تنها موندم پس باید واقعا همینجور بشه. از رنجم کم میکنه. از رنجم کم میکنه. از این جمله خوشم میاد. دوست دارم قدرتی ورای انسان ها داشته باشم. فقط چون گاهی میخوام مثل سیلوی خشمم رو با جادو و از مشت دستم به بیرون منتقل کنم. حدود ده هزار بار اون سکانس رو دیدم. بین من و خشم درونم رابطه مستقیمی وجود داره. اون خشم بدون من دووم نمیاره و من بدون اون خشم معنی ندارم. انگار اولین لحظهای که توی بیمارستان از اکسیژن این جهان استفاده کردم ذرات خشم همراهش وارد ریهم شده و بلعیدمش. همیشه درونم خشمه و همیشه هیچ راهی برای بیرون اومدن نداره. خشمیه که دنبال راهی برای بیرون اومدنه اما حالا که روزنهای نیست شروع کرده به خوردن من از درون. برای همین این خشم که از من بیرون بیاد من مردم. خیلی حماسیه، از این تمثیل خوشم میاد.
گاهی هم آرزو دارم هیولا باشم. عظیم الجثه. از هرکی بدم بیاد فقط میخورمش. از هرکی خشمگین بشم فقط میخورمش. از هرکی خوشم بیاد فقط میخورمش. قبل از شکل گیری احساسات همه چی رو خوردم. اونوقت هیچ خشمی توی دلم لونه نکرده، و هیچ نفرت و هیچ عشقی.نباید انسان به دنیا میومدم. این جمله خلاصهای از همه چیزه.
+نظراتتون رو میخونم ولی لطفا خصوصی پیام بدید. نمیفهمم تنظیمات قالب مشکل داره یا بیان که ارسال نظر خصوصی= بسته شدن کلی نظرات. من نمیتونم کاریش کنم ولی شما لطفا اینکارو برام بکنید و ارسال خصوصی بزنید. ممنونم.