و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود.
فروغ
دومی رو چند شب پیش نوشتم، اولی رو بیست روز پیش و با نیت انتشار در اینجا. دو اپیزود کوتاه نزدیک و سخت افسردگی بود که یکیش هنوز تموم نشده. برام ناامید کنندهست که خشم ماهها قبل من چطور به تسلیم و یاس تبدل شده. هدف مشحصی از انتشارشون ندارم، برای خودم کمی نشون دهنده این که چطور بیست روز قبل ذهنم منظمتر بود و عینیتر و کلانتر و انفعالم بر استیصالم میچربید اما اینبار استیصال من رو دیوانه کرده بود و راه نفسم رو بسته بود که البته در نهایت اهمیت این مقایسه فقط برای خودمه. اینجا بودنش فقط جنبه ارشیوی داره.
1. میدونید تنها چیزی که من رو درباره ادامه دادن کنجکاو میکنه چیه، اینکه ببینم وقتی چهل سالم میشه همه چیز چطوریه. چهل سالگی استعارهاییه که من و نازنین به کار میبریم از روزی که آسوده شده باشیم. صادقانهتر بخوام حرف بزنم باید بگم کنجکاوم بدونم که اصلا من روزی چهل سالم میشه یا نه، برای همین یکم دیگه ادامه میدم. پارسال همین موقعها داشتم مطمئن میشدم که الان وقت تموم کردنشه و مطمئن شدم و دیوانه شدم و آتش بزرگی به راه انداختم اما من رو نسوزوند، اون آتش نه من رو تسکین داد نه از خشمم کم کرد، فقط باعث شد شاهد سوختن عزیزانم باشم بی اینکه تو روزهای کدر و خفه کننده من تغییری پدید اومده باشه. یک شب تمام دربارهش فکر کردم و دیدم که نمیخوام چنین یادی از من برای همه باقی بمونه، من زمانی میخواستم نور باشم و اگر نشد نسیم بهاری و اگر نشد فقط آرام و خوب زندگیم رو بکنم و حالا که حتی اون هم ممکن نشده حداقل نمیخواستم یک آتش خانمان سوز باشم، برای همین به همه گفتم بله پشیمونم بسیار پشیمونم و عذرخواهی کردم، خودم میدونستم که این پشیمانی صادقانه نیست اما شنیدن این مرهم بزرگی برای دیگران میشد. برای همین بعد از اون دیگه به اندازه قبل خودم رو به در و دیوار نکوبوندم برای رها شدن از این قفس، بعد از اون تنها کاری که کردم این بود که سرم رو پایین بندازم و اتشم رو توی دستهام نگه دارم و فقط ادامه بدم و ادامه بدم و دور این قفس رو با قدمهام متر کنم.
الان گاهی میتونم نوری که به این قفس تابیده شده رو ببینم اما وقتهایی که نمیبینمش بسیار شدیدتر در تاریکی فرو میرم و این کمی شبیه به تمثیل غار میمونه. درباره اینها نوشتم چون حالا که دارم یک اپیزود سخت دیگه افسردگی رو پشت سر میذارم باید بدونم یه چیزی درباره چهل سالگی هست که ارزش تحمل کردن داشته باشه و این تاریکی واقعی نیست و فقط وهم منه.
2. من رو ببخش اگه برای رو- به رو شدن، برای تمام کردنش برای مبارزه کردن باهاش خیلی ضعیف و ترسیده شدم. اما من رو ستایش کن چونکه بارها قویتر از قبلم، حتی اگر درحال فرار باشم بازهم شهامت میخواد. تو میدونی،
بسیار رنج کشیدم ولی حالا میخوام شونههام رو سبک کنم
دنبال معنا نیستم, نه مثل قبل, دنبال عشق نه دنبال رستگاری نه
فقط مجرایی برای تنفس میخوام-شبیه به فروغ- تنها یک پنجره که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم،
اگر بالهام رو بهم پس ندادی هم ندادی. من گذشتم، من از اون رویای دور گذشتم، تو هم از من بگذر
از رستگاری خواستن از من بگذر
من رو رها نکن فقط من رو شکسته بپذیر
من رو شکسته بپذیر
وانمود کن که با ترکهام زیباترم
من رو بپرست گویی که من تجلی عشقم و عشق همیشه شکستهست.